English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (5661 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to come towards U به طرف کسی رفتن برای برخورد
to approach U به طرف کسی رفتن برای برخورد
to come to meet U به طرف کسی رفتن برای برخورد
to be coming up to meet U به طرف کسی رفتن برای برخورد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
weight belt U کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر
radar danning U ناوبری به وسیله رادار برای احتراز از برخورد به مین
stop [Engineering] U توقف [برخورد] [محدودیتی برای حرکت یک سیستم مکانیکی و یا تکه ای] [مهندسی]
end stop [Engineering] U توقف [برخورد] [محدودیتی برای حرکت یک سیستم مکانیکی و یا تکه ای] [مهندسی]
dead U دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
trip the light fantastic <idiom> U رفتن برای رقصیدن
prompt to go U اماده برای رفتن
fluctuability U امادگی برای بالاوپایین رفتن
sick call U تجمع برای رفتن به بهداری
to stretch one's legs U برای ورزش راه رفتن
gressorial U مناسب برای راه رفتن
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
sand shoes U یکجور گیوه برای رفتن در شن زار
shop around <idiom> U به مغازههای مختلفی برای خریدچیزی رفتن
to step out U برای مدت کوتاهی بیرون رفتن
channeling U جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeled U جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channel U جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels U جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channelled U جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
hypnotizable U اماده برای خواب رفتن بوسائل مصنوعی
to be after somebody U پی [دنبال] کسی رفتن [برای کیفری مجازاتی]
to go clubbing U به باشگاه [های] شب رفتن [برای رقص و غیره]
to go away U ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
shore leave U مرخصی ملوانان وافسران برای رفتن بخشکی
to go to U ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to ride on the bus U سوار اتوبوس شدن [برای رفتن به جایی]
Where do I change for ... ? برای رفتن به ... کجا باید عوض کنم؟
clearance diving U شیرجه رفتن برای پاک کردن مین شیرجه برای مین روبی
to go catting [to look for sexual partners] <idiom> U رفتن برای دختر بلند کردن [اصطلاح روزمره]
coach dog U یکجورسگ که برای رفتن دنبال درشکه تربیت میکنند
Where do I change for ... ? برای رفتن به ... کجا باید مترو را عوض کنم؟
Which bus do I take for the opera? U برای رفتن به اپرا کدام اتوبوس را باید سوار شوم؟
zone ride U کنار رفتن بعضی از بازیگران حریف برای دفاع از یک منطقه
pace lap U دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
Which bus do I take to Victoria Station? U کدام اتوبوس را برای رفتن به ایستگاه ویکتوریا باید سوار شوم؟
head crash U برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
bail out U کنار رفتن توپ زن از محل ایستادن برای حفافت ازضربه توپ
collisions U برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collision U برخورد کردن برخورد تصادف کردن
pussyfoot U دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step U رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
you have no option but to go U چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
mouch U راه رفتن دولادولاراه رفتن
kiosk U فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosks U فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
clash U برخورد
impact U برخورد
criss-crosses U برخورد
appulse U برخورد
criss-cross U برخورد
confliction U برخورد
criss-crossing U برخورد
clashes U برخورد
conflict U برخورد
clashed U برخورد
strikes U برخورد
conflicted U برخورد
conflicts U برخورد
criss-crossed U برخورد
striking U برخورد
strikingly U برخورد
incidence U برخورد
strike U برخورد
approach U برخورد
ill favored U بد برخورد
stop U برخورد
collisions U برخورد
contacting U برخورد
stops U برخورد
stopping U برخورد
attitudes U برخورد
reception U برخورد
attitude U برخورد
impacts U برخورد
stopped U برخورد
tangency U برخورد
collision U برخورد
contacts U برخورد
approaches U برخورد
receptions U برخورد
intersected U برخورد
osculation U برخورد
intersects U برخورد
approached U برخورد
contact U برخورد
intersect U برخورد
contacted U برخورد
affable U خوش برخورد
contiguity U برخورد تماس
impacts U برخورد کردن
impact U برخورد کردن
collision rate U سرعت برخورد
head on collision U برخورد رودررو
conflux U همریزگاه برخورد
conflict of interest U برخورد منافع
elastic collision U برخورد کشسان
fall on <idiom> U برخورد (بامشکلات)
zone of contact U محل برخورد
elastic collision U برخورد الاستیک
affect U احساسات برخورد
chatters U برخورد کردن
affects U احساسات برخورد
knock-ups U برخورد کردن
electron impact U برخورد الکترونها
knock-up U برخورد کردن
tolerating U برخورد هموارکردن
tolerates U برخورد هموارکردن
tolerated U برخورد هموارکردن
knock up U برخورد کردن
coincidence U تطبیق برخورد
jct U محل برخورد
effective collision U برخورد موثر
My pride was wounded ( hurt) . U به غیرتم برخورد
tolerate U برخورد هموارکردن
chatter U برخورد کردن
chattered U برخورد کردن
chattering U برخورد کردن
meeter U برخورد کننده
meets U برخورد کردن
impact sound U صدای برخورد
impact parameter U پارامتر برخورد
meet U برخورد کردن
impact hardness U سختی برخورد
impact force U نیروی برخورد
accessible U خوش برخورد
touche U اعلام برخورد
greet U درود برخورد
coincidences U تطبیق برخورد
impact test U ازمون برخورد
probability of collision U احتمال برخورد
osculate U برخورد کردن
intersection point U محل برخورد
crossing points U محل برخورد دو خط
greeted U درود برخورد
inelastic collision U برخورد ناکشسان
greets U درود برخورد
impact strength U استحکام برخورد
take the blade U برخورد شمشیرها
collision energy U انرژی برخورد
tilted U منازعه برخورد
unsporting conduct U برخورد ناجوانمردانه
collision frequency U فراوانی برخورد
tilts U منازعه برخورد
crossing point U محل برخورد دو خط
tilt U منازعه برخورد
collision rate U میزان برخورد
collision rate U نرخ برخورد
head oncollision U برخورد رویاروی
impact effect U اثر برخورد
impact factor U ضریب برخورد
trotted U یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trots U یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trot U یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotting U یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
smashes U برخورد خرد کردن
warm up <idiom> U دوستانه برخورد کردن
meetings U اتصال برخورد میتینگ
meets U : برخورد کردن یافتن
meet U : برخورد کردن یافتن
smash U برخورد خرد کردن
collision of the second kind U برخورد نوع دوم
meeting U اتصال برخورد میتینگ
incidence U برخوردکردن میدان برخورد
glad hand <idiom> U بااهمییت برخورد کردن
absence of blade U عدم برخورد شمشیرها
collision of the first kind U برخورد نوع اول
encounter U رویاروی شدن برخورد
chatters U ضربه زدن برخورد
maladdress U برخورد بد ترک ادب
contacting U اتصال الکتریکی برخورد
contacts U اتصال الکتریکی برخورد
noncontact sports U ورزشهای بدون برخورد
criterion U مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد
he was provoked by my words U سخنان من باو برخورد
spume U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
beach foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
sea foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
chattering U ضربه زدن برخورد
inelastic cross section U مقطع برخورد ناکشسان
contact U اتصال الکتریکی برخورد
snags U بمانعی برخورد کردن
contacted U اتصال الکتریکی برخورد
chatter U ضربه زدن برخورد
chattered U ضربه زدن برخورد
snagging U بمانعی برخورد کردن
snag U بمانعی برخورد کردن
encounters U رویاروی شدن برخورد
front U نما طرز برخورد
encountered U رویاروی شدن برخورد
encountering U رویاروی شدن برخورد
fronting U نما طرز برخورد
swishing U گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swishes U گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
to collide head on U با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
impact loss U افت انرژی در اثر برخورد
breast U برخورد سینه قهرمان دو به نوار
swished U گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swish U گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1tink and grow rich
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com